خوش آن دو یار که دل صاف کرده چون شیشه از جامی غزل 892

خوش آن دو یار که دل صاف کرده چون شیشه

1 خوش آن دو یار که دل صاف کرده چون شیشه به هم خورند می لعل از آبگون شیشه

2 ز رشک لعل تو هر خون که خورده بود اکنون به همدمی قدح می دهد برون شیشه

3 به سجده درت از دیده ریخت خون دلم بلی شراب بریزد چو شد نگون شیشه

4 دلم خیال تو را جای شد ز عشوه عشق چنانکه جای پری گردد از فسون شیشه

5 دل مرا به ملامت میازما که کسی به سنگ خاره نکرده ست آزمون شیشه

6 به جای باده پر آب حیات شد هرگه خیال لعل تو آورد در درون شیشه

7 تمام شد می ازان لب فسانه گو جامی که موج دیده ما پر کند ز خون شیشه

عکس نوشته
کامنت
comment