- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست دیده از نظاره ی این باغ، چون بادام بست
2 از ضعیفی، قوت بی طاقتی با من نماند ناتوانی بر من آخر تهمت آرام بست
3 با وجود آنکه لبریز شرابم، از خمار یک دم از خمیازه نتوانم دهن چون جام بست
4 صید صیادی نگردیدیم، تا کی می توان خویش را همچون گره بر حلقه ی هر دام بست
5 ما کجا و خوشدلی، هرگز نیاساید سلیم آنکه بر ما تهمت این آرزوی خام بست