ای خوش آن عاشق که با یار خود است از جامی غزل 66

ای خوش آن عاشق که با یار خود است

1 ای خوش آن عاشق که با یار خود است زنده از دیدار دلدار خود است

2 خرم آن بلبل که با گلبانگ شوق کرده جا برطرف گلزار خود است

3 می طپد نالان دل من گوییا در سماع از ناله زار خود است

4 برندارد یار ما ز آیینه چشم همچو ما مشتاق دیدار خود است

5 با لب نوشین طبیب آمد ولی در کمین جان بیمار خود است

6 کی چشد ذوق گرفتاری عشق هر که چون زاهد گرفتار خود است

7 عمر جامی گرچه در کار تو رفت تا تو رفتی بی تو در کار خود است

عکس نوشته
کامنت
comment