ای خوش آن روز که دل در خم گیسوی تو از سعیدا غزل 320

ای خوش آن روز که دل در خم گیسوی تو بود

1 ای خوش آن روز که دل در خم گیسوی تو بود در غم روی تو آشفته تر از موی تو بود

2 دل به هر تار سر زلف تو می زد چنگی چه کند شاهد عادل به میان روی تو بود

3 آن که آتش به جهان در زد و عالم را سوخت گفتگوی رخ زیبای تو و خوی تو بود

4 بوی کردم گل و از کار شدم صبحدمی ظاهراً در نفس باد صبا بوی تو بود

5 کی نظر جانب آهوی حرم تیز کند هر که یک روز هواخواه سگ گوی تو بود؟

6 یاد آن روز که سودای سر زلف تو داشت دل آشفته سعیدا گل شب بوی تو بود

عکس نوشته
کامنت
comment