خوش آن روزی که سر در راه آن ناآشنا از سعیدا غزل 271

خوش آن روزی که سر در راه آن ناآشنا باشد

1 خوش آن روزی که سر در راه آن ناآشنا باشد غبار جادهٔ کویش به چشمم توتیا باشد

2 دلا از ناتوانی دل مزن در جادهٔ مقصد مگر سنگ ره مطلوب سنگ کهربا باشد

3 چه غم از انقلاب دور عارف را که می داند غبار حادثات چرخ، گرد آسیا باشد

4 ز عقبا هم گذشتم بسکه از دنیا جفا دیدم که عقبا هم مبادا همچو دنیا بی وفا باشد

5 توان شد هم عنان عشق تا کوی فنا امشب اگر چون شمع، سیل اشک با ما رهنما باشد

6 نه بردارند دست از دامن افتادگی هرگز اگر دانند مردم خاکساری کیمیا باشد

7 سرور غافل از الوان نعمت هاست در عالم که ذوق کودکان در عید از رنگ حنا باشد

8 نه خوف غرق گشتن دارد و نی بیم سرگشتن خوشا آن کس که در این بحر خونین با خدا باشد

9 سعیدا آشنای ما تواند شد کسی یک دم که چون ما در طریق ما به خود ناآشنا باشد

عکس نوشته
کامنت
comment