1 گو همره اشک لالهگون دل من بیرون نرود ز دیده خون دل من
2 پیداست که چیست در درون دل من چون شیشه باده از برون دل من
1 مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد روز تاریک سرآمد شب تار آخر شد
2 یار از غیر برید الفت و با ما پیوست بود ربطی که میان گل و خار آخر شد
1 تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت
2 چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت
1 آنکه با من همنشین در عشق جانان من است کیست غیر از دل که آنهم دشمن جان من است
2 نیست با کم از سیه بختی که داغ عشق او روز و شب مهر منیر و ماه تابان من است