گلستان بی‌بر رویی به از جویای تبریزی غزل 984

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

گلستان بی‌بر رویی به زندان می‌زند پهلو

1 گلستان بی‌بر رویی به زندان می‌زند پهلو گل از هر خنده بر چاک گریبان می‌زند پهلو

2 چه غم گر دامنم شد زرق خارستان این وادی که جیب پاره‌ام چون گل به دامان می‌زند پهلو

3 گرفتار ترا اندیشهٔ عریان‌تنی نبود به گردن طوق عشقش بر گریبان می‌زند پهلو

4 به راه عاشقی پا بی‌خبر دل در خطر باشد که هر خاری در این وادی به مژگان می‌زند پهلو

5 کند هموار ناز یار بی‌اندامی دل را که پرچین چون شود ابرو به سوهان می‌زند پهلو

6 دهد کم را شکوه عشق جویا رتبهٔ بیشی که اینجا قطره بر دریای عمان می‌زند پهلو

عکس نوشته
کامنت
comment