می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو از جامی غزل 824

می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو

1 می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو وه که جز محنت و اندوه نشد حاصل ازو

2 دلخوشی چند که ما همسفر آن ماهیم چون شود دوری ما بیش به هر منزل ازو

3 ساخت بی طلعت خود روز و شب ما ماهی آن که برج مه و خورشید بود محمل ازو

4 قامتش طوبی و لب کوثر و رخ طلعت حور کی بود روضه فردوس شده محفل ازو

5 خیز تا دامن آن تازه گل آریم به کف چند چون لاله نشینیم به داغ دل ازو

6 شد برون سیل سرشک از حد و نزدیک رسید که پذیرد خلل این صورت آب و گل ازو

7 جامی از زهد و ورع مشکل عشقش نگشود جام می گیر مگر حل شود این مشکل ازو

عکس نوشته
کامنت
comment