- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خدایگانا سالی مقیم بنشستم به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
2 همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم همی نگردد کارم نفیر چون دارم
3 نه ماه دولتم از چرخ میدهد نورم نه شاخ شادیم از باد میدهد بارم
4 نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
5 نه پشت آنکه ز اقبال روی برتابم نه روی آنکه دگر پشت بر جهان آرم
6 نه حرفتی که بدان نعمتی به دست آرم نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
7 گهی به باختهای این سپهر منحوسم گهی گداختهای این جهان غدارم
8 گهی به کنجی اندر بمانده چون مورم گهی به غاری اندر خزیده چون مارم
9 گهی چو باد به هر جایگاه پویانم گهی چو خاک به هر بارگاه در خوارم
10 گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم گهی ز آتش سینه مقیم در نارم
11 گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم گهی به نان شبانه به رهن دستارم
12 گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم گهی دهند لقب احمق و سبکبارم
13 به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم به وهم خلق نگنجد که من چهسان زارم
14 خدای داند زینگونه زندگی که مراست به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم
15 از آنچه گفتم اگر هیچ بیش و کم گفتم ز دین ایزد و شرع رسول بیزارم