1 یعلم الله که چون شباب گذشت ذات خود را مسن نمیخواهم
2 عاقلان از من وز من گفتند خویشتن را ز من نمیخواهم
3 بهوای لطیف خواهم رفت کین هوای عفن نمیخواهم
4 میل استبرقست و اکسونم این پلاس خشن نمیخواهم
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
1 بعزم سفر شاه جمشید فر بر افراخت رایت بخورشید بر
2 بهر سو که روی آورد رایتش قوی پشت باد او بفتح و ظفر
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند