به آن خدا که جهان را جز او خدایی از سعیدا غزل 174

به آن خدا که جهان را جز او خدایی نیست

1 به آن خدا که جهان را جز او خدایی نیست جهان هر چه در او هست ماسوایی نیست

2 به غیر چین جبین و اشارت ابرو مرا به کعبهٔ دیدار، رهنمایی نیست

3 از آن به خانهٔ خود الفتی گرفته تنم که غیر پهلوی خود نقش بوریایی نیست

4 شکن سر دل و ای عقل هر چه خواهی کن که مهتر از تو در این خانه کدخدایی نیست

5 به ذوق می روم از خویشتن که در این راه نشان چین جبینی و نقش پایی نیست

6 ز درد خویش نگویم جز آن طبیب به کس که رحم در دل و در خانه اش دوایی نیست

7 قسم به حلقهٔ آن زلف تابدار، [سعید] که خال گوشهٔ آن چشم بی بلایی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment