1 خداوندا رهی را شاهدی هست که چرخ از عشق او پروین فروشد
2 مدام از شاخ زلف و باغ رخسار به عاشق سنبل و نسرین فروشد
3 مرا گوید به مستی هرزه بفروش که عاشق وقت مستی آن فروشد
4 به پیران سر نکو ناید که چاکر برای لوت او سرگین فروشد
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت