1 الهی مرا چون سرای سپنج سرانجام باید بغیری سپرد
2 ازین منزلم اندک اندک مبر که خوش مرد آنکو بیکبار مرد
3 نخواهم حیاتی که مر شخص را گر انسان بود زنده نتوان شمرد
4 سعادت رفیق کسی کرد حق که او را ز گیتی بیکبار برد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال
2 بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات درآمد از در من با هزار غنج و دلال
1 مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفاست مصطفی کو اولین و آخرین انبیاست
2 آنکه هستی بر طفیلش حاصل است افلاک را وین نه من تنها همیگویم بدین گویا خداست
1 خبری سوی نگارم بخراسان که برد قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
2 بسوی یوسف مصری که چو جانست عزیز خبر سوخته کوره کنعان که برد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به