1 خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری
2 ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری
1 مهرت به دل و به جان دریغست عشق تو به این و آن دریغست
2 وصل تو بدان جهان توان یافت کان ملک بدین جهان دریغست
1 روی برگشتنم از روی تو نیست که جهانم به یکی موی تو نیست
2 زان ز روی تو نگردانم روی که به جز روی تو چون روی تو نیست
1 رایت حسن تو از مه برگذشت با من این جور تو از حد درگذشت
2 آتش هجر توام خوش خوش بسوخت آب اندوه توام از سر گذشت