1 دردا که دل عاقلم از دست برفت وز عمر همه حاصلم از دست برفت
2 دریاب که پای صبرم از جای بشد باز آی که کار دلم ازدست برفت
1 کجا از دوزخ اندیشد تنی کز مهر تو سوزد چرا یاد بهشت آرد دلی کز مهرت افروزد
2 گر افلاطون شود زنده شود شیدا و چون بنده ز عشق آن لب و خنده زلفظش ابجد آموزد
1 الا یا مشعبد شمال معنبر بخاری بخوری و یا گرد عنبر
2 نه روحی ولیکن چو روحی مصفا نه نوری ولیکن چو نوری منور
1 یا ترک من بی دل غمخوار بگوئید یا حال من دلشده با یار بگوئید
2 یا از من و از غصه من یاد نیارید یا قصه در دم بر دلدار بگوئید