برفت و بر سر آتش از حکیم نزاری قهستانی غزل 35

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا

1 برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا به پای حادثه افکند روزگار مرا

2 گر آشکار کند آب دیده راز دلم میان آتش سوزان چه اختیار مرا

3 چنان نکرد کمند بلای عشقم صید که قید عقل کند بعد از این شکار مرا

4 می فکن از نظر عزّتم چنین ای دوست که دوستان همه بگذاشتند خوار مرا

5 زمانه را چه حسد بود در میانه ز من که کنار تو افکند بر کنار مرا

6 من از تو هیچ دگر جز همین نمی خواهم مباش بی من و بی خویشتن مدار مرا

7 تویی مرادِ من از کاینات و موجودات به هر چه غیر تو باشد چه کار مرا

8 موکّلان خیالت نمی هلند دمی که بی وجود تو جایی بود قرار مرا

9 دلی پر آتش و چشمی پر آب خواهم رفت شهیدم ار بکشد دردِ انتظار مرا

10 به شفقت تو نزاری امیدها دارد روا مدار چنین نا امیدوار مرا

عکس نوشته
کامنت
comment