به ناز برمشکن چون نیازمند توییم از جامی غزل 638

به ناز برمشکن چون نیازمند توییم

1 به ناز برمشکن چون نیازمند توییم ترحمی که اسیر خم کمند توییم

2 سواره دی بگذشتی و ما هنوز از شوق نهاده روی به خاک سم سمند توییم

3 بسوز جان و دل ما برای دیده بد که بی نظیر جهانی و ما سپند توییم

4 چه حاجت است به زنجیر پای ما بستن که ما به سلسله عشق پایبند توییم

5 غرض ز دنیی و عقبی قبول خاطر توست ز رد غیر چه باک است اگر پسند توییم

6 نهال عمر ز باد اجل فتاد از پای هنوز ما به هوای قد بلند توییم

7 به جام جم نکنیم التفات چون جامی چنین که مست می لعل نوشخند توییم

عکس نوشته
کامنت
comment