-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بروز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را که یاران در چنین روزی بکار آیند یاران را
2 عجب خاری خلید از نو گلی در سینه ریشم! که برد از خاطر من خار خار گل عذاران را
3 ز ناز امروز با اغیار خندان میرود آن گل دریغا! تازه خواهد کرد داغ دل فگاران را
4 بصد امید عزم کوی او دارند مشتاقان خداوندا، بامیدی رسان امیدواران را
5 تو، ای فارغ، که عزم باغ داری سوی ما بگذر که در خون جگر چون لاله بینی داغداران را
6 اگر من بلبلم، اما تو آن گل برگ خندانی که از باغ تو بویی بس بود من هزاران را
7 هلالی کیست؟ کان مه توسن برانگیزد بقتل او بخون این چنین صیدی چه حاجت شهسواران را؟