ساقی بکجائی بده آن از آشفتهٔ شیرازی غزل 1069

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ساقی بکجائی بده آن مایه مستی

1 ساقی بکجائی بده آن مایه مستی تا بر سرمستی بنهم کسوت هستی

2 زنار ببر سبحه بنه خرقه بسوزان در میکده عشق بیا کز همه رستی

3 برخاسته نقش بت عقلم زدل و جان زآن روز که ای عشق در این خانه نشستی

4 پیمان که ببستم که بپیمانه زنم سنگ باز آمدی و شیشه توبه بشکستی

5 از غمزه ات ای چشم چها رفت بدل دوش با ما نتوان گفتنش ای ترک که مستی

6 خوش بسته ای ایدل چو بآنزلف تعلق حقا که تو خوش قید علایق بگسستی

7 گفتم که چو سوسن بزبان وصف تو گویم چون غنچه زگفتار لب نطق ببستی

8 هر عهد که بستند شکستند حریفان چون عهد غم عشق ندیدم بدرستی

9 آشفته نشان جست زدلدار بهر در در خانه نهان بود نشانش تو نجستی

10 در بتکده عشق چو آئی تو خلیلا بت ساز نه بینی و دگر بت نپرستی

عکس نوشته
کامنت
comment