1 بده به یار می خوش گوار شورانگیز عقیقرنگ، معنبر نسیم، مشک آمیز
2 زمانه بر روش دور خویش میگردد نه سازگاری او معتبر بود نه ستیز
3 گرت به دوست تقرب خوش آمد از خود دور وگر به عشق تعلق کنی ز عقل گریز
4 شراب تلخ حرام است بی لب شیرین حلالخواره ازین هر دو کی کند پرهیز
5 بلی جواب دهد گر کسی سؤال کند ز استخوان بریزیده ی ملک پرویز
6 بیار خاک و در آن دیدهٔ مقلّد پاش بیار آب و بر این سینهٔ پرآتش ریز
7 به خودپرست که میگوید از ره شفقت که از سر هبل و لات درگذر برخیز
8 بخور که فردا آسانترت بود ز امروز اگر به تقدمه ادمان کنی در آتش تیز
9 ز پای خنب نزاری دگر مشو غایب که حالیا به ازین نیست هیچ دستآویز
دیدگاهها **