ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که از رهی معیری غزل 3

رهی معیری

رهی معیری

رهی معیری

ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند

1 ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

2 زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

3 نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

4 سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

5 بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند

عکس نوشته
کامنت
comment