1 یک بوسه بدادی بمن ای بت افزون تا دل بردی ز من بدستان و فسون
2 گر آنکه همی جان طلبی بوسه بیار کاتش زآهن بآهن آید بیرون
1 تا ترا گرد مه از مشگ سیه پرهون بود در تمنای رخت جان و دلم مرهون بود
2 گر ترا یارا بجای من بود یار دگر در دو چشم من بجای خواب هر شب خون بود
1 بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
2 از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
1 بتی سرو بالا و سرو سمنبر که شمشاد دارد ببرگ سمن بر
2 رخش همچو ماهی که گل بار دارد برش همچو سروی که دارد سمن بر