1 گیرد قدر عنانش و بوسد قضا رکاب گر پای و دست قصد رکاب و عنان کند
2 هرگز به سالها نکند ابر نوبهار آن مکرمت که دست تو در یک زمان کند
1 مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب عشق و وصال و خرمی و عشرت و شراب
2 شغلی بود به وجه و نشاطی بود به شرط عیشی بود به رسم و مرادی بود صواب
1 صورتگران چه حیله و تدبیر کرده اند تا شبه روی و موی تو تصویر کرده اند
2 آخر چو روی و موی تو دلبر نیامده ست آن حال را چه حیله و تدبیر کرده اند
1 تا دلم در دست آن سیمین بر سنگین دل است زیر پای من ز آب چشم و خون دل گل است
2 جز جفای من نگردد در دل سنگین او بر ندارد سنگ خارا آنچه او را در دل است