غلام ساقیِ خویشم از حکیم نزاری قهستانی غزل 1099

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

غلام ساقیِ خویشم که از شرابِ شبانه

1 غلام ساقیِ خویشم که از شرابِ شبانه ز بامداد کند چشمة حیات روانه

2 به جمع کردنِ اصحاب قاصدی بفرستد چنان که عذر کسی نشنود به هیچ بهانه

3 حریف را که کند کاهلی سزا بدهندش به زور موی کشانش برون برند ز خانه

4 اگرچه هر که به عنفش بری به حلقه ی مجلس یقین که نیست حریفانه بل بود خرفانه

5 وگرنه زنده‌دل از یرتِ صبح‌گاه به تعجیل به باغ خنب دواند الاغ ایلچیانه

6 غرض فزونیِ شوق و محبت است زیاده نه لهو و هزل نه آوازِ چنگ و بانگ چغانه

7 چو باد می‌گذراند زمانه کشتی عمرت وزین محیط به یک حمله می‌برد به کرانه

8 میان قلزم دنیا بمانده‌ای متحیر بکوش تا به سلامت برون شوی ز میانه

9 دلا مکن به ملاقاتِ دوست هیچ توقع هنوز ناشده از خویشتن به دوست یگانه

10 ز خویشتن به درآ تا به خانه دوست درآید دویی نشانه ی کثرت بود مباش نشانه

11 مپیچ روی ز وحدت مکن تتّبع کثرت فسونِ عشق ز خود دفع می‌کنی به فسانه

12 مباش الاّ فرزند نقدِ وقت عزیزا قبول کن ز نزاری نصیحتی پدرانه

13 چو روزگار سر آمد چه پادشا چه گدا را به یک نفس که برآرد زمان نداد زمانه

عکس نوشته
کامنت
comment