غلام روی آن ماهم که از عمادالدین نسیمی قصیده 9

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

غلام روی آن ماهم که مهر آسمانستی

1 غلام روی آن ماهم که مهر آسمانستی جمال او به زیبایی حیات جاودانستی

2 چو حق بنوشت بر رویش تمامی اصل قرآن را رخ او مصحف خوبی و خطش ترجمانستی

3 چو حق خوب است خوبان را از آنرو دوست می دارد به خوبی شد چنان پیدا که از خود در نهانستی

4 همه خوبی از او دارند و او خوبی ز نطق خود به خوبی زلف و خط دال است و نون ابروانستی

5 به جان ابروی او گر زد ز غمزه سوی دل تیری همی نالم ز ابرویش که تیر اندر کمانستی

6 چو جفت ابرویش طاق است بر بالای چشمانش برم سجده بر ابرویش که چشمش سرگرانستی

7 به هر چیزی که رو آرم برابر هست روی او همه اشیا شده روشن چو او جمله عیانستی

8 ندانم چون دهد اشیا نشان از نقش روی او که رویش را ز پیدایی نشانش بی نشانستی

9 خط رویش بود دایم نماز و سجده خود را چو قامت زان قد و قامت قیامت آن زمانستی

10 چو او در صورت جویا همی جوید ز خود خود را همان چیزی که جوینده همی جوید همانستی

11 همه یک ذات سی و دو یکی عاشق یکی دلبر چو باشد سی و دو یک شی ء چه جای این و آنستی

12 شد اینجا سی و دو دلبر شد آنجا سی و دو عاشق چو هر دو سی و دو هستند همان یک غیب دانستی

13 از آن است سی و دو عاشق به روی سی و دو دایم که سی و دو ز سی و دو دل و هم دلستانستی

14 بود آن سی و دو آدم که هست از بیست و هشت پیدا که هست آن احمد مرسل که سلطان دو کانستی

15 چو شد این بیست و هشت منشق از او شد سی و دو ظاهر ز احمد شد عیان آدم، چو اصل جسم و جانستی

16 بیا بشنو دگر مطلع ز وصف احمد امی که این مطلع از آن بهتر که وصفش بی کرانستی

عکس نوشته
کامنت
comment