غوکی از جفت خود جدا ماند و محنت از جامی برستان 9

غوکی از جفت خود جدا ماند و محنت بی جفتیش بر کناره دریا نشاند، هر سو نظر می انداخت و خاطر غمدیده را از غم بی جفتی...

غوکی از جفت خود جدا ماند و محنت بی جفتیش بر کناره دریا نشاند، هر سو نظر می انداخت و خاطر غمدیده را از غم بی جفتی می پرداخت ناگهان، ,

2 ماهیی دید در میانه آب همچو آب روان روان بشتاب

3 یا چو مقراضی از سبیکه سیم اطلس سطح آب ازو به دو نیم

4 یا چو ایمن هلالی از کم و کاست متمایل به جنبش از چپ و راست

چون غوک وی را بدید خاطرش به صحبت وی کشید، قصه بی جفتی خود را در میان آورد و از وی طلب مصاحبت کرد. ماهی گفت: مصاحبت را مناسبت دربایست است و مصاحبت نابایست صحبت را ناشایست. ,

مرا با تو چه مناسب؟ مرا جا در قعر دریا و تو را منزل بر کنار ساحل مرا دهان خاموش و تو را زبان پر از خروش، تو را قبح لقا سپر بلا، هر که شکل تو را بیند نخواهد که با تو نشیند، مرا حسن منظر سرمایه خوف و خطر، هرکه به جمال من دیده برافروزد چشم طمع در وصال من دوزد. ,

مرغان آسمان در هوای منند و وحوش صحرا در سودای من صیادان گاه چون دام در جستجوی من با هزار دیده، و گاه چون شست از بار آرزومندی من با پشت خمیده این بگفت و راه قعر دریا برداشت و غوک را بر ساحل تنها بگذاشت. ,

8 با کسی منشین که نبود با تو در گوهر یکی رشته پیوند صحبت اتحاد گوهر است

9 جنس را با جنس و با ناجنس اگر گیری قیاس این به سان آب و روغن، وان چو شیر و شکر است

عکس نوشته
کامنت
comment