1 قدسی همه جا چو نیست سودا درگیر یک جای به آتش رس و یک جا درگیر
2 چون شام، بدن مکن مرصع ز چراغ چون صبح، ز یک شعله سراپا درگیر
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد