غریبی ز فضل و هنر بهره ور از جامی هفت اورنگ 34

غریبی ز فضل و هنر بهره ور

1 غریبی ز فضل و هنر بهره ور تن از جامه خالی کف از سیم و زر

2 به شهر دگر شد ز تنگی مقیم که بود اندر او شهریاری حکیم

3 به خلق کریمانه بنواختش به شغل قضا محترم ساختش

4 به سر برد یکچند مشغول کار ز ناگه بر او تیره شد روزگار

5 شد از تهمت حسد پر ستیز به ناکرده جرمی بر او شاه نیز

6 به غراتگران گفت اشارت کنند کش از سیم و زر خانه غارت کنند

7 چو بیند تهی خانه خویشتن ببرند تصحیف آنش ز تن

8 چو مسکین دلی با دو صد غصه جفت شنید از لب شاه این قصه، گفت:

9 نرنجم که بر خانه آید شکست ز تصحیف آنم بدارید دست

10 من این را ز شهر خود آورده ام نه حاصل به شهر شما کرده ام

11 ز شهر شما هر چه اندوختم ازان چشم امید بردوختم

12 شما هم ره لطف گیرید پیش بدوزید از آورده ام چشم خویش

13 چو شه لطف گفتار او را شنید ز خشمی که بودش فرو آرمید

14 بفرمود تا دست ازو داشتند چنانش که می خواست بگذاشتند

15 ز سیم و زر خانه دامن فشاند بشد عارضی ها و ذاتی بماند

16 بیا ساقی آن آتشین می بیار که سوزد ز ما آنچه ناید به کار

17 زر ناب ما گردد افروخته شود هر چه نی زر بود سوخته

18 بیا مطرب و باد در دم به نی که از خرمن هستیم باد وی

19 بدور افکند کاه بیگانه را گذارد پی مرغ جان دانه را

عکس نوشته
کامنت
comment