-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی
2 لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند حالیا مصلحت آن است که خود ساده کنی
3 همچو گل می رود از کف به نسیمی، هشدار برگ عیشی که به صد خون دل آماده کنی
4 صوفی، ار می نکشی، ساغری از ما بستان تا مگر آب رخ خرقه و سجاده کنی
5 ساقی، از دست کریم تو چه کم خواهد شد چون سبو، خود به گلوی من اگر باده کنی؟
6 تازه شمشاد من، از خانه به گلشن بخرام جلوه ای تا به تذروان چمن زاده کنی
7 واله حسن بیان تو، جهانی ست حزین زیبد ار ناز به این حسن خداده کنی