سوار شو که جمالت یکی شود از جویای تبریزی غزل 617

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

سوار شو که جمالت یکی شود

1 سوار شو که جمالت یکی شود خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود

2 ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد که مرغ رشته به پا صید شاخسار شود

3 به دلخراشی هر خار بایدم تن داد مرا که نکهت گب بر دماغ بار شود

4 کسی که سرکشی از چشم مردمش انداخت به دیده جای بیابد اگر غبار شود

5 زسوز عشق، مددجوا که عقدهٔ دل را اگر گداخته شد بحر بی کنار شود

6 چو غنچه خندهٔ مستی بزیر لب دارد دلی که سرخوش پیمانهٔ بهار شود

7 نشان آبله افزود حسن روی ترا که چون ستاره شود مه یکی هزار شود

8 زتیره روزیم امیدها بود جویا رخ سمر ز نقاب شب آشکار شود

عکس نوشته
کامنت
comment