- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سر راهم بدید و گفت:«هی سن کیم سن؟» گفتم: ای جان و جهان، هم بوالعلا، هم بوالحسن
2 بوالعلا یعنی رفیع القدر عالی منزلت خود چه باشد بوالحسن؟ یعنی حسن اندر حسن
3 هم حسن، هم بوالحسن حیران آن روی نکوست هرچه بینی دوست را بین، در خفا و در علن
4 گر نمیدانی که سر عاشقی چبود؟ بدان : مرکب جان را میان کفر و ایمان تاختن
5 غرقه دریای شوقم آبم از سر در گذشت چاره دل را نمیدانم، زهی بیچاره من!
6 ساقیا، یک جام می بر جان سر مستم فشان یا از آن خم مصفا، یا از آن دردی دن
7 تیغ را برداشت تا بر جان زند، گفتم که: جان از اجل دورست، آن بر جان مزن، بر جامه زن
8 جان و دل را در گرو کن، تا شوی مقبول عشق واستان از ساقی جان باده های ذوالمنن
9 قاسمی، چون شیوه مردان حق راه فناست فانی مطلق چو گشتی، از فنا هم دم مزن