توش کن خواجه علی رغم صراحی از کمال خجندی غزل 884

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

توش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان

1 توش کن خواجه علی رغم صراحی شکنان بادی تلخ به یاد لب شیرین دهنان

2 بطلب بافت نشانه از لب شیرین فرهاد ره سوی لعل نبردند به جز کوه کنان

3 خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک باز بردند و نخوردند به سیمین دقنان

4 دوش رفتم به چمن از هوس بلبل و گل این یکی جامه دران دیدم و آن نعره زنان

5 گفتم این چیست بگفتند که آن قوم که پار می رسیدند درین روضه بهم جلوه کنان

6 همه را خاک بفرسود کنون نوبت ماست حال شمشاد قدان بنگر و نازک بدنان

7 بلبل این گفت و دگر گفت که می توش کمال فصل گلریز و به مطرب بگذار این سخنان

عکس نوشته
کامنت
comment