1 گر با من خویش خاک این در آئی از ننگ منی ز خاک کمتر آئی
2 من وزن آرد چون به ترازو سنجند بیوزن آید گر به قلندر آئی
1 در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
2 عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
1 گفتم اندر محنت و خواری مرا چون ببینی نیز نگذاری مرا
2 بعد از آن معلوم من شد کان حدیث دست ندهد جز به دشواری مرا
1 زان پیش که بودها نبودست بود تو ز ما جدا نبودست
2 چون بود تو بود بود ما بود کی بود که بود ما نبودست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند