- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد صدف تفسنده مجمر می شد و اخگر گهر می شد
2 خوش آن روزی که از فیض می ام در بزم یکرنگی دل از خود بی خبر یعنی ز جانان باخبر می شد
3 همای عشق گشتی سایه افکن گر به بحر و کان سراسر گوهر اشک و لعل خوناب جگر می شد