گر به پای سرو بخرامد قد رعنای او از جامی غزل 815

گر به پای سرو بخرامد قد رعنای او

1 گر به پای سرو بخرامد قد رعنای او سرو همچون سایه خود را افکند در پای او

2 بر سر بازار گل بی وجه گو مفروش حسن چون ندارد کس به دور عارضش پروای او

3 سایه آن سرو بالا هر که را بر سر فتاد سر به طوبی کی درآرد همت والای او

4 آن پریرو مردم چشم من است این روشن است جای آن دارد که سازم چشم روشن جای او

5 دی خرامان برگذشت آن نخل تر سوی چمن سرو بر جا خشک ماند از حیرت بالای او

6 ریخت شیرین خون فرهاد و ازین شیرین تر آن کز پی خون ریختن هم خود دهد حلوای او

7 شد میسر وایه جامی که وصل دوست بود باز اگر از وای خود بازماند وای او

عکس نوشته
کامنت
comment