گر برد از هوش زان چشم سیه تقصیر از سعیدا غزل 160

گر برد از هوش زان چشم سیه تقصیر نیست

1 گر برد از هوش زان چشم سیه تقصیر نیست غیر دل دادن به چشم شوخ او تدبیر نیست

2 تیغ ابرو مانع ظلم است چشم شوخ را پاسبانی بر سر کافر به از شمشیر نیست

3 گر مریدان را مراد از زهد، شیخی کردن است هیچ تدبیری برای این به از تزویر نیست

4 ای که از خلوت خرابات آمدی خوب آمدی سر بزن پایی بزن این خانهٔ تصویر نیست

5 از جهان بی ظلمت عصیان کسی کم رفته است این رده دور و دراز البته بی شبگیر نیست

6 در دل او نیست از آب ترحم قطره ای یا در آه و نالهٔ ما قوت تأثیر نیست

7 ای سعیدا دلبر از عاشق به از او واقف است حال دل را پیش جانان حاجت تقریر نیست

عکس نوشته
کامنت
comment