-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
2 بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند هر نفس غلغله در عالم بالا افتد
3 روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم کار امروز نشاید که بفردا افتد
4 دارم امید که: چون تیغ کشی در دمِ قتل هر کجا پای تو باشد سرم آنجا افتد
5 رفتی از خانه ببازار بصد عشوه و ناز آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟
6 آنکه انداخت درین آتش سوزان ما را دل ما بود، که آتش بدل ما افتد؟
7 دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست کاش در جلوه گه آن بت رعنا افتد