گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا از هلالی جغتایی غزل 98

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد

1 گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد آب آتش شود و شعله بصحرا افتد

2 بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند هر نفس غلغله در عالم بالا افتد

3 روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم کار امروز نشاید که بفردا افتد

4 دارم امید که: چون تیغ کشی در دمِ قتل هر کجا پای تو باشد سرم آنجا افتد

5 رفتی از خانه ببازار بصد عشوه و ناز آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟

6 آنکه انداخت درین آتش سوزان ما را دل ما بود، که آتش بدل ما افتد؟

7 دل مدهوش هلالی، که ز پا افتادست کاش در جلوه گه آن بت رعنا افتد

عکس نوشته
کامنت
comment