- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر یار مرا با من مسکین نظری نیست ما را گله از بخت خود است از دگری نیست
2 اندیشه ز سر نیست که شد در سر کارش اندیشه از آن است که با ماش سری نیست
3 دی بر اثر او رمقی داشتم از جان و امروز چنانم که از هم اثری نیست
4 گفتنی پی هر نیرگی ای روشنی ای هست چون است که هرگز شب ما را سحری نیست
5 هر شربت راحت که رسیده از کف خوبان بی چاشنی غصه و خون جگری نیست
6 مادام که جان ساکن منزلگه خاک است دلرا ز سر کوی تو رای سفری نیست
7 زنهار کمال ار گذری بر سر کویش از سر گذر اول که ازینت گذری نیست