- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر تمتع ترا ز نقره و زر اینقدر بس که قابض آنی
2 یک سخن بیغرض ز من بشنو غم خود خور که سخت نادانی
3 چه نهی سیم و زر بدشواری تا خورد دشمنت بآسانی
4 گر مراد از زرت وجود زرست فرض کردم که سر بسر کانی
5 چون ز گنج خودت نصیبی نیست تو مر آن گنج را نگهبانی
6 بشنو این نکته را ز ابن یمین که ترا هست مشفق جانی
7 سیم آن به که رغم دشمن را در ره دوستان بر افشانی
8 مال تو داد دشمنت بدهد گر تو زو داد دوست نستانی
9 شمع جمع انگهی توانی شد کافکنی سیم در پریشانی