گر خضر دهد آب بقایت به زمستان از قاآنی قصیده 279

گر خضر دهد آب بقایت به زمستان

1 گر خضر دهد آب بقایت به زمستان مستان بستان جام می از ساقی مستان

2 بستان به شبستان قدح از دست نگارین کز روی دلارا شکند رونق بستان

3 ترکی‌که به خوناب جگر دارد معجون در هر نظری اشک تر زهدپرستان

4 لعل لب دلدار گز و خون رزان مز در خرقهٔ سنجاب خز و کنج شبستان

5 درکش می چون خون سیاووش به بهمن کز نیرویش از دست رود رستم دستان

6 خمر عنبی خواهم و بستانی کاو را نارنج غیب سیب زنخ نار دو پستان

7 اینست علاج دل بیمار طبیبا سودم ندهد شیرهٔ عناب و سپستان

8 چون بادهٔ ‌گلگون بودت‌ گو نبود گل فرخنده بهارست به میخواره زمستان

9 خستی دلم ای دوست به دستگان نگارین دستان تو ای بس‌که بگویند به دستان

10 بیرحمی و یک ذره وفا در دل تو نیست تخمیست مروت ‌که در آب و گل تو نیست

عکس نوشته
کامنت
comment