1 گردون چو غم زشت و نکومی نخورد این شکر و شکایت اندرو می نخورد
2 وین صبح که هر نفس دهان بگشاید جز آب حیات ما فرو می نخورد
1 سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
2 بگسترند عروسان باغ دامن خویش چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
1 سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
2 نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد
1 دل غنچه را باز این غم گرفتست که پشت بنفشه چرا خم گرفتست
2 نقاب از رخ او بخواهد گشودن صبا غنچه را زان فرادم گرفتست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به