بوستان باغ بهشتست و از آشفتهٔ شیرازی غزل 836

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بوستان باغ بهشتست و عیان می بینم

1 بوستان باغ بهشتست و عیان می بینم نیستم آدم اگر بیتو در او بنشینم

2 هیچ دانی زچه از کف ننهم جام شراب زآنکه عکس رخ دلدار در آن می بینم

3 بگذر از سرخی رنگ که چو لاله در باغ داغ دار است دل و چهره زخون رنگینم

4 شست و شوئی کنم از آب در میخانه تا شوم پاک مگر پاکدلی بگزینم

5 دامن از گرد تعلق بفشانم چون سرو شوم آزاده و دامن زجهان برچینم

6 بر تو تنگ است جهان لیک بدل جلوه گری تا چه وسعت بود آیا بدل مسکینم

7 بسکه آشفته حدیث از خم زلف تو نوشت نافه ریزد چو غزال از قلم مشکینم

8 ید و بیضا کند از مدح یدالله چو کلیم معجز آمیز بود خامه سحر آگینم

9 شکوه از مدعیان جز بر داور نبرم تا کشد تیغ دو سر را و بخواهد کینم

10 گفته بودم بتفاخر سگ کوی علیم فخر اینست اگر چند که کمتر زینم

11 رند و میخواره و قلاشم و آشفته شهر لیک جز مدحت حیدر نبود آئینم

عکس نوشته
کامنت
comment