1 گندانی را که گند بدعت دارد فرابه به سنگلاخ ما می آرد
2 او را همه وقت پشت پا خاریدی اکنون به سر من که سرش می خارد
1 با که گشایم نفس کاهل صفایی نماند؟ در همه روی زمین بسته گشایی نماند
2 بر چمن روزگار پی چه نهم کاندرو؟ نوش نهالی نرست مهر گیایی نماند
1 باز محنت زده دورانم باز در ششدره حرمانم
2 باز در کنج فنا محزونم باز بر خوان بلا مهمانم
1 ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت
2 ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت