ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده از سعیدا غزل 124

ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است

1 ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است گذشتن از سر کوی تو مشکل افتاده است

2 به یک کرشمه رساند به پیشگاه امید چه شد که مرکب توفیق در گل افتاده است؟

3 به یک دو ساغر می هر که آمد از جا رفت به غیر خم که در این بزم، کامل افتاده است

4 دلم به عالم تسکین گرفته است مقام چو [کشتیی] که ز دریا به ساحل افتاده است

5 زبونی تو سعیدا ز دست پیری نیست که نخل عمر تو از بار و حاصل افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment