- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز دست خیل خیال تو خواب نتوان کرد به دولت شب وصلت شتاب نتوان کرد
2 تو آفتابی و برداشتی ز ما سایه اگرچه گل به سر آفتاب نتوان کرد
3 اگرچه آب حیات منی ولی دانم ز روی عقل که تکیه بر آب نتوان کرد
4 همه جفا به من خسته دل کنی ز چه رو به بنده بی سببی این خطاب نتوان کرد
5 دل حزین من ای جان که خانه ی غم تست به قول دشمن بدگو خراب نتوان کرد
6 بیا و چاره ی کارم ز وصل کن که دگر جگر بر آتش هجران کباب نتوان کرد
7 مپوش رو ز جهان خاصه در شب دیجور چرا که بر مه تابان نقاب نتوان کرد