1 ز بهر تو باید مرا زندگانی که شیرینتری از زمان جوانی
2 جهان با حضور تو خوش مینماید مباد از تو خالی که جان جهانی
3 زمان با وجود تو گوید زمین را که اکنون تو روشنتر از آسمانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مکن ای دوست ملامت من سودایی را که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
2 صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
1 سالها باید که چون تو ماهی از دوران برآید یا چو بالای تو سروی خوش زسروستان برآید
2 در میان کفر زلفت نور ایمان مینماید پیش زلف کافر تو مؤمن از ایمان برآید
1 نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید
2 در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر نور توفیقش به سوی چشمهٔ حیوان کشید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به