1 ز چیست قهقه شیشه های می دانی بریش محتسب شهر میکند خنده
1 آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است
2 عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند از درون سرو فریاد و فغان برخاسته است
1 رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب
2 بی گل وصل دل آزرده شد از خار فراق بلیل خسته بی برگ و نوا را دریاب
1 در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
2 تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا