ز جوش باده چو گرددترانه گو لب خم از جامی غزل 358

ز جوش باده چو گرددترانه گو لب خم

1 ز جوش باده چو گرددترانه گو لب خم درآن ترانه کنم صوفیانه خود را گم

2 چو آن ترانه ام از خویشتن تهی سازد عجب مدار چو پیمانه گر جهم در خم

3 تو گنج حسنی و گرد تو اژدهای فلک به قصد پاس تو زاغیار سرنهاده به دم

4 به راه رخش تو سر پر خمار افتاده بود خمار مرا بشکند به کاسه سم

5 اگر فروغ جمالت رسد به صبح نخست فراغتی بود آفاق را ز صبح دوم

6 تویی به لطف پری بل کزان لطیفتری که داد جلوه خدایت به صورت مردم

7 به رشح خامه جامی نظرگشا کاینجاست که سر همی زند از نیم قطره صد قلزم

عکس نوشته
کامنت
comment