ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی از عراقی غزل 295

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

1 ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

2 همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

3 مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

4 در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

5 سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

6 به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

7 به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

8 به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

9 در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

عکس نوشته
کامنت
comment