1 ز عالم دلربایی بر نیامد کزو شور و جفایی بر نیامد
2 چه گویم من تو خود دانی که بی زهر! به باغ کس گیایی بر نیامد
3 نشد روزی به شب هرگز که آن روز به دست غم خطایی بر نیامد
4 شد از ساز ارغنون عمر و افسوس کزو بانگ نوایی بر نیامد
5 هزاران دل به کوی غم فرو شد که هیچ آوازه جایی بر نیامد
6 زمانه جامه راحت چنان بافت کزو کس را قبایی بر نیامد
7 مجیر از دست عشق اندر گلی ماند کزان گل هیچ پایی بر نیامد
دیدگاهها **